×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

هیچ کس

پدر رپ فارس

× این وبلاگ را به پدر رپ فارسی یعنی هیچ کس عزیز تقدیم میکنم از شما دوستان عزیز هم میخوام با نظرات خودتون به بهتر شدن وبلاگ کمک کنید
×

آدرس وبلاگ من

tanha31.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/nn73

امید

سلام دوستای خوبم
من چند وقته که این وبلاگ را درست کردم تا یکم از تنهایی در بیام اما شما دوستای عزیز هیچ کدومتون حتی یک نظر هم واسه من و وبلاگ خودتون نذاشتین من از شما دوستای خوبم خواهش میکنم که بعد از خوندن مطالب وبلاگ حتما یه نظر واسم بزارید
مرسی
زیر این گنبد نیلی ،‌ زیر این چرخ کبود 
            توی یک صحرای دور ،‌ یه برج پیر و کهنه بود 
                یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد 
                        از افق ، کبوتری تا برج کهنه پر گشود 
                     خسته و گمشده از اون ور صحرا می اومد
              باد پراشو می شکست بارون بهش سیلی می زد
          برج تنها سرپناه خستگی شد
    مهربونیش مرهم شکستگی شد
اما این حادثه ی برج و کبوتر 
       قصه ی فاجعه ی دلبستگی شد 
          آخر این قصه رو ... تو می دونی .... تو می دونستی 
             من نمی تونم برم .... تو می تونی .... تو می تونستی 
           باد و بارون که تموم شد ، اون پرنده پر کشید 
        التماس و اشتیاقو تو چشم برج ندید
     عمر بارون عمر خوشبختی برج کهنه بود
بعد از اون حتی تو خوابم اون پرنده رو ندید
ای پرنده ی من ای مسافر من 
 من همون پوسیده ی تنها نشینم 
هجرت تو هر چه بود معراج تو بود 
اما من اسیر مرداب زمینم
راز پرواز و فقط تو می دونی ... تو می دونستی
نمی تونم بپرم .... تو می تونی .... تو می تونستی
 
 
 
.......يه روز يه مرده براي سفر از دريا سواره يک کشتي
شد وسط راه طوفان اومد و کشتي اون ها غرق شد اون مرد به زور خودشو به يک جزيره ميرسونه
چند روز صبر ميکنه خبري نمي شه با شاخ و برگ ها برايه خودش يک يه سر پناه درست ميکنه خيلي
 خسته شده بود وقتي که تازه داشت ميرفت زيره اون پناه گاه طوفاني شروع ميشه و و پناه گاه اونو
خراب ميکنه و رعدوبرق ميزنه و اون پناه گاه آتيش ميگيره اون که خيلي ناراحت شده بود مياد رو به
 اسمون ميکنه مگه اي خدا آخه من که داشتم مسافرت ميکردم کشتيم غرق شد با هزار بدبختي اومدم
براي خودم سر پناه ساختم اون رو هم از من گرفتي آخه خدا اين چه وضعي هست اينه لطف و کرم
تو اون قدر داد ميزنه خودشو ميزنه که از حال ميره يک لحظه احساس ميکنه که يکي داره تکونش
 ميده مي بينه که يک ملوان اومده به جزيره .اونومي برن به کشتي بعد اون مرد سوال ميپرسه که
شما چه جوري منو پيدا کردين بهش ميگن ماشنيده بوديم يه کشتي اين اطراف غرق شده ما رفتيم
اون جا و ديديم که همه ي مردم مردن وقتي که داشتيم بر ميگشتيم ديديم از اون جزيره داره دود
 بلند ميشه ما که ميدونستيم که تو اين جزيره هيچ کس زندگي نمي کنه اومديم و شمارو پيدا کردي
م
....................................................................
سه شنبه 31 تیر 1387 - 1:32:02 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

6597 بازدید

7 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

7 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements